میگویم خواب "عجیب" دیده ام باز. خواب دیده ام امتحان دارم و نفر بغل دستی ام محمد رضا پهلوی است و من سعی میکنم برگه اش را ببینم.
میخندی.
میگویی خواب شاه میبینی چون پرنسسی.
میخندم.
دوستت دارم!
Wednesday, June 18, 2008
عینک دودی ام را میزنم و راه میفتم. ابرهای قلمبه مرا نمیشناسند و نمی بارند...
Thursday, June 12, 2008
If we're all alone, then we're all together in that, too....
P.S. I Love You
Sunday, June 8, 2008
وبلاگم را پر از آب میکنم و ماهی. میروم زیر آب. اینجا نمیترسم دیگر. میان گیاهای سبز زیر آب می رقصم و همه ی ماهی ها عاشقم میشوند.
Friday, June 6, 2008
... درین شب ها که گل از برگ و برگ از باد و باد از ابر می ترسد درین شب ها که هر آیینه با تصویر بیگانه ست و پنهان می کند هر چشمه ای سر و سرودش را چنین بیدار و دریاوار تویی تنها که می خوانی تویی تنها که می خوانی