Saturday, December 30, 2006

"مواظب باش پسرم، آن بالا کسی هست که می تواند روی همه ما بشاشد!" ( ایتالو کالوینو)
...

Friday, December 29, 2006

برا خاطر سارا و مریم:
یک.همیشه وقتی مریض میشم قبل از هرچیز یک فصل گریه میکنم!
دو.قسمت نیازمندی های روزنامه رو خیلی دوست دارم!
سه.از نود و نه درصد حیوون ها میترسم به جز سوسک و مارمولک و اینا!
چهار.سوارهر چیزی از جمله فیل هایی که دنگ دنگ میکنند بشم سرم گیج میره!
پنج.آمادگی که بودم مدادتراش دوستم رو دزدیدم!

کسی اگه میخواد اعتراف کنه بگه.

Thursday, December 21, 2006

نه من گریه نمیکنم...گنجشک بی حال و خیسم را در جیبم میگذارم و خورجین بدست راه میفتم تا دلخوشی های کوچک را از دور دنیا جمع کنم.شاید که من و گنجشکم دلمان خوش شود و نَمیریم...

Wednesday, December 20, 2006


Sento nel core,
Certo dolore,
Che la mia pace,
Turbando va.

Splende una face,
Che l'alma accende,
Se non e amore,
Amor sara.

Wednesday, December 13, 2006

یک روز کودکیم را، کودکی ِ نحیف و نگران وایگنور شده ام را، کول میکنم و از سرنوشت میپرم بیرون. یک روز که برف می آید...

Saturday, December 9, 2006

...
But inevitably, the further you run from your sins, the more exhausted you are when they catch up to you. And they do. Certain. It will not fail.
...


Inside man,Clive Owen

Sunday, December 3, 2006

خوشبختی های کوچک، سوار بر بی خیالی هایِ ابدی، همراه برف ها آرام آرام پایین می آیند.چرا دستم را دراز نمیکنم و یکی نمیچینم؟

Thursday, November 30, 2006

اونقدر خواب مزخرف میبینم که بیدار میشم.هفت صبح جمعه ست.هوا بدجوری سرده.شومینه رو روشن میکنم میچسبم بش.چقدر زود آذر شد امسال...

Wednesday, November 29, 2006


I am waitin' 'til I don't know when,
cause I'm sure it's gonna happen then.
Time keeps creepin' through the neighborhood,
killing old folks, wakin' up babies
just like we knew it would.

All the neighbors are startin' up a fire,
burning all the old folks the witches and the liars.
My eyes are covered by the hands of my unborn kids,
but my heart keeps watchin'
through the skin of my eyelids.

They say a watched pot won't ever boil,
well I closed my eyes and nothin' changed,
just some water getting hotter in the flames.

It's not a lover I want no more,
and it's not heaven I'm pining for,
but there's some spirit I used to know,
that's been drowned out by the radio!

They say a watched pot won't ever boil,
you can't raise a baby on motor oil,
just like a seed down in the soil
you gotta give it time.



The Arcade Fire
listen


Thursday, November 23, 2006

من فقط میتونم خواب ببینم.خواب های عجیب.با داستانهای پیچیده.
همین.

Wednesday, November 22, 2006

گندش بزنن این زندگیو که دست به خاطره شدنش فقط خوبه.از بوی عطر و آهنگ گرفته تا صدای خانوم کارت تلفن"شما میتوانید یک ساعت و پنج دقیقه با مقصد مورد نظر صحبت نمایید.."
بعدشم نوستالژیای لعنتی تا مغز استخونت میرسه و تیر میکشه...

Monday, November 20, 2006

People will forget what you said.
People will forget what you did.

But people will never forget,
How you made them feel...

Wednesday, November 15, 2006

نی نی تو آینه ی پاساژ نیگا می کنه و با خوشحالی میگه :خودمو.

Monday, November 13, 2006

خودم و تکه ی خیلی بزرگی از زندگی را دوست ندارم.دلم هیچ چیز نمی خواهد.هیچ چیز.میفهمی چقدر ترسناک ست وقتی هیچ چیزی نخواهی؟...
زمین با کف پاهایم تماس ندارد انگار. یا زمین شُل و گند شده یا من حالم خیلی بد ست...

Wednesday, November 8, 2006

این همه آدم از کجا آمده اند؟این همه آدم که توی خیابان های شهر وول میخورند درهم...
یک جایی حوالی میدان ولیعصر میان این همه آدم بزرگ و گرفتار،محمدکوچک کنار وزنه ی زوار دررفته اش چمباتمه زده و بی تفاوت به همه چیز و همه کس "آلیس در سرزمین عجایب" میخواند...
محمد هشت ، نُه سال بیشتر ندارد واگر دزد و معتاد و مواد فروش نشد،دلش میخواهد مهندس شود.مهندسی که شرکت بزرگ دارد.برادرش،علیرضا،میخواهد پلیس شود چون فکر میکند هیچ کس بهتر از پلیس آدم ها را نمیکُشد.چه خوب که علیرضا کوچک است و نمیداند اندوه بهتر از پلیس آدمهارا میکُشد.بهتر و کاری تر...
لبه ی دیوار کنار مردان کوچک نشسته ام.نشسته چقدر آدم ها بزرگتر به نظر میرسند.بزرگتر و بی تفاوت تر.چرا هیچ کس خودش را وزن نمیکند؟چرا هیچ کس توجه و محبتش را وزن نمیکند؟...
نم نم باران میآید.من فکر میکنم جنوب شهر چند مرد کوچک دارد که هم مدرسه میروند و هم کار میکنند و هم فکر میکنند نگهبان مرکز خرید فقط به خاطر اینکه آنها بچه هایی کوچکند راهشان نمیدهد....
اگر محمد کوچک مهندس نشودو هیچ چیز نشود و آرزوهایش را فراموش کند گناه چه کسی است؟شاید گناه پدرش است که به جای خوشبخت و پولدار شدن،سرایدار شده ست....

Saturday, November 4, 2006

يک جايی هست
يک جای خيلی دور
دورتر از اين خواب و اين حرف و اين حدود....


ع.صالحی

Sunday, October 29, 2006

حواسم هی میره پرت میشه وقتی کتاب درسی دستم میگیرم.خوش به حال اونایی که درس دوست دارنو تمرکز دارنو اینا!

Friday, October 20, 2006

آدم هایی که دوستشان دارم چند نفرند؟آدم هایی که از پشت شیشه دور میشوندو با پرواز سیصدو سی و چند می پرند ودلم از غصه غش میکند.این ور شیشه من میمانم ویک مشت آدم غم زده و مصطفی که بیاید بگوید مادرش دزد و گداست تا مردم دلشان بسوزد و سیب قیمت کنند...
آدم هایی که دوستشان دارم چند نفرند؟آدم هایی که وقتی از پشت شیشه دور شدم و با پرواز سیصد و سی و چند پریدم دلشان از غصه غش کند؟آدم هایی که بمانند این ور شیشه و فکر کنند شاید اندوه و مصطفی و درد در سرزمین های دیگر اینقدر سنگین نیست...

Friday, October 13, 2006

درست در لحظه ای که داشتم عاشق تو میشدم ، یک نفر مرا دزدید.به گمانم در جریان این دزدیدن خیلی دورم کرد و آن چیزی که مرا به زندگی وصل میکرد آنقدر کِش آمد که پاره شد...

Wednesday, October 11, 2006

من پیچ سیم تلفنو باز میکنم و زندگی میگذره.
در همین حد...
این روزهااحساس میکنم Kurt Vonnegut رو خیلی دوست دارم.

Sunday, October 1, 2006

توی کوچه از پنجره آشپزخانه ها صدای خنده ی خانواده های خوشبخت را میشنوم و خوشبخت میشوم.

Saturday, September 30, 2006

بهتره لبخند بزنی و بگی و خوبم تا بخوای برای هر کسی که حالتو میپرسه بخوونی :


These wounds won't seem to heal
This pain is just too real
There's just too much that time cannot erase....

Thursday, September 28, 2006

دل من در دل شب، خواب پروانه شدن می بیند

Tuesday, September 26, 2006

دانشگاه را دوست ندارم. نی نی همسایه را دوست دارم که شکل گربه است و از لای در لبخند میزند.

Monday, September 25, 2006

من مهربانم امشب و این پیش درآمد غمگین شدن است.میدانم....

Friday, September 22, 2006

درخت گلابی

این درخت با من آشناست..بوی خودش را می دهد : بوی تنه ای انباشته از تجربه های غنی و دقیقه های معطر و عشقها و دردها و بویی دیگر : بوی کفشهای کتانی میم...
خستگی باستانی ، خستگی موروثی ذره ذره از تنم به در میشود.آرامش پر بار این درخت به من سرایت کرده است : خوبم ، خوشم، کجام؟ هیچ جا، نیمه شب است یا هنگام سحر؟ نمی دانم. انگار در مکثی خالی میان دو دقیقه ی پرهیاهو نشسته ام . میان بینهایت گذشته و بینهایت فردا و نگاهم به عنکبوتیست که صبور وآرام توری نازک میبافد...

Monday, September 18, 2006

گمم که کردی بیا اول پاییز،
سر قبر مداد رنگی هایم نشسته ام...

Thursday, September 14, 2006

حتی وقتی که آوازهم نخوانی
من صدای تورا می شنوم
که کنار پنجره ایستاده ای
و
آواز نمیخوانی...

Tuesday, September 12, 2006

در زندگی بعدی ام ماهی میشوم.لیز و آرام و بی خیال.
گریه هم کنم کسی نمی فهمد....

Friday, September 8, 2006

شب كه همه خوابيدن ميرم يه كيسه ستاره ميچينم تا بچسبونم رو دفترام واسه اول مهر.

Wednesday, September 6, 2006

یه جارو میخوامو یه خاک انداز تا هرچی از تو مونده تو زندگیمو پاک کنمو بری به سلامت.

Monday, September 4, 2006

Sunday, September 3, 2006

هیسسس.این حس تازه هنوز اسمی ندارد.خودم کشفش کرده ام.

Thursday, August 24, 2006

اینجا هوا پرازقاصدک شده است.فصل خبرهای خوب رسیده انگار...

Saturday, August 19, 2006

تو و تمام آنچه به تو مربوط است را بالا می آورم.دلم تحمل این بی شرفی چرب و سنگین را ندارد بیش از این.

Thursday, August 17, 2006

کی زخم قلبم خوب میشه؟یعنی میشه؟

Tuesday, August 15, 2006

هيچ می‌دانی چرا، چون موج،

در گريز از خويشتن، پيوسته می‌کاهم؟

-زان که بر اين پرده ی تاريک،

اين خاموشیِ نزديک،

آن‌چه می‌خواهم نمی‌بينم،

آن‌چه می‌بينم نمی‌خواهم.




محمدرضا شفيعی‌کَدکَنی

Saturday, August 12, 2006

گوش کن

اين که من می کشم درد بی تو بودن نيست

تاوان با تو بودن است.

مصدق

Friday, August 11, 2006

این لبخند مضحک به خاطراینست که نمیخواهم اقرار کنم من مدتهاست که تمام شده ام .مدتهاست که دلم چیزی نمیخواهد.

Monday, August 7, 2006

یک سنجاقک کاشتم امروز.خداکند تا بهار سبز شود.

Sunday, August 6, 2006

روی برف های قطب دراز کشیده ام.به اندازه ی چند قرن و سه روز.سعی میکنم به خاطر بیاورم عاشق چه کسی بودم

Saturday, August 5, 2006

این خیابان ها داغ است خیلی.
فکرهایم بخار میشوند.

Friday, August 4, 2006

من چه بگویم به مردمان،‌ چو بپرسند
قصه‌ی این زخم دیرپای پُر از درد؟
لابد باید که هیچ گویم، ورنه
هرگز دیگر به عشق تن ندهد مرد!...
(شاملو)

Tuesday, August 1, 2006

مدتهاست ننوشته ام.خیلی وقت میشود.حتی مدتهاست گریه نکرده ام.نه به خاطر اینست که خوشحالم.نه.بسیار غمگینم.غمگین تر از آن که بتوانم بنویسم یا گریه کنم.به طرز مضحکی فقط سعی میکنم دنباله ی روزمرگی را بگیرم و دنبالش بدوم و از هر چه مرا از درون می آزارد فرار کنم.اما نمیتوانم.تمام اندوه های روزانه که صبحها گوشه کنا ر زندگی چالشان میکنم شب ها از مخفی گاه خود بیرون میایند و با صدای بلند قهقهه میزنند.من وحشت زده از خواب میپرم و میفهمم که نتوانسته ام...