Saturday, April 19, 2008

...
اشکهای من گوله گوله
می چکن رو ماهی تابه
همه دود میشن میسوزن
شام من گریه کبابه
...
listen

Monday, April 14, 2008

و من زمان را می‌دیدم
که تقسیم می‌شد در سه سطل بی‌معنی
و ابدیت را می‌دیدم
که مبدل می‌شد به تقویم
و تقویم دشمنی می‌شد برای روح
«امروز چه کنیم
فردا چه کنیم
همیشه چه کنیم؟»

ــ رضا صفریان، بصیرت سایه‌ها

ازاین جا

Sunday, April 13, 2008

باران أمده و زمین پر از کرم های خاکی شده. مدتها بود کرم خاکی ندیده بودم. یک دفعه چقدر دلم برای فرهاد کنجکاو تنگ شد .