
Tuesday, August 26, 2008
Monday, August 25, 2008
Sunday, August 24, 2008
Friday, August 22, 2008
فصل دارد عوض میشود. پاییز شده است. دیگر نمیشود نصفه شبها از لای دربخزم بیرون و بروم کنار آب و باد، من و موهایم و شلوارکم را برقصاند. به جایش یک پتوی کلفت تر پهن میکنم روی تخت و برای خودم آرام آرام لالایی میخوانم. خواب میبینم که پاییز شده است. من روی ریل قطار راه میروم. عروسکم را بغل گرفته ام. عروسکم بزرگ شده است، باید برود مدرسه و دلش شور میزند. برگ های زرد توی هوا میچرخند. قطاراز آن دور دورها میآید. عروسکم دیگر نمیترسد، خوشحال است.
Subscribe to:
Posts (Atom)