These wounds won't seem to heal
This pain is just too real
There's just too much that time cannot erase....
Saturday, September 30, 2006
Tuesday, September 26, 2006
Friday, September 22, 2006
درخت گلابی
این درخت با من آشناست..بوی خودش را می دهد : بوی تنه ای انباشته از تجربه های غنی و دقیقه های معطر و عشقها و دردها و بویی دیگر : بوی کفشهای کتانی میم...
خستگی باستانی ، خستگی موروثی ذره ذره از تنم به در میشود.آرامش پر بار این درخت به من سرایت کرده است : خوبم ، خوشم، کجام؟ هیچ جا، نیمه شب است یا هنگام سحر؟ نمی دانم. انگار در مکثی خالی میان دو دقیقه ی پرهیاهو نشسته ام . میان بینهایت گذشته و بینهایت فردا و نگاهم به عنکبوتیست که صبور وآرام توری نازک میبافد...
خستگی باستانی ، خستگی موروثی ذره ذره از تنم به در میشود.آرامش پر بار این درخت به من سرایت کرده است : خوبم ، خوشم، کجام؟ هیچ جا، نیمه شب است یا هنگام سحر؟ نمی دانم. انگار در مکثی خالی میان دو دقیقه ی پرهیاهو نشسته ام . میان بینهایت گذشته و بینهایت فردا و نگاهم به عنکبوتیست که صبور وآرام توری نازک میبافد...
Thursday, September 14, 2006
Tuesday, September 12, 2006
Friday, September 8, 2006
Wednesday, September 6, 2006
Subscribe to:
Posts (Atom)