Friday, September 22, 2006

درخت گلابی

این درخت با من آشناست..بوی خودش را می دهد : بوی تنه ای انباشته از تجربه های غنی و دقیقه های معطر و عشقها و دردها و بویی دیگر : بوی کفشهای کتانی میم...
خستگی باستانی ، خستگی موروثی ذره ذره از تنم به در میشود.آرامش پر بار این درخت به من سرایت کرده است : خوبم ، خوشم، کجام؟ هیچ جا، نیمه شب است یا هنگام سحر؟ نمی دانم. انگار در مکثی خالی میان دو دقیقه ی پرهیاهو نشسته ام . میان بینهایت گذشته و بینهایت فردا و نگاهم به عنکبوتیست که صبور وآرام توری نازک میبافد...

7 comments:

Anonymous said...

و در مستی این لحظه ی میان بی نهایت ها گم شو ابدیتی بنا کن!

PaRaDa said...

...man ham az sabz shuru kardam
inja 1 kam ashena bud
mese khode man tu ruzaye aval...

PaRaDa said...

DELTANGI CHERA NADARE
DARE?

ناخدا said...

قشنگ می نویسی

ناخدا said...
This comment has been removed by a blog administrator.
ناخدا said...

من کل وبلاگت رو خوندم که نوشتم قشنگ می نویسی نه فقط این پستت! وگرنه دیدم بالاش نوشتی درخت گلابی

Anonymous said...

سلام دوست من
ما قبلا با هم آشنا شده بودیم
از آن وبلاگت که نه جای کامنت گذاشتن داشت و نه ایمیلی و نه اسمی و نه رسمی
اینجا چقدر احساس قشنگ خلوت خودم را دارد.
اینجا که آمدم احساس می کنم که در درون رویاهام دارم می چرخم