Thursday, November 30, 2006
Wednesday, November 29, 2006
I am waitin' 'til I don't know when,
cause I'm sure it's gonna happen then.
Time keeps creepin' through the neighborhood,
killing old folks, wakin' up babies
just like we knew it would.
All the neighbors are startin' up a fire,
burning all the old folks the witches and the liars.
My eyes are covered by the hands of my unborn kids,
but my heart keeps watchin'
through the skin of my eyelids.
They say a watched pot won't ever boil,
well I closed my eyes and nothin' changed,
just some water getting hotter in the flames.
It's not a lover I want no more,
and it's not heaven I'm pining for,
but there's some spirit I used to know,
that's been drowned out by the radio!
They say a watched pot won't ever boil,
you can't raise a baby on motor oil,
just like a seed down in the soil
you gotta give it time.
Saturday, November 25, 2006
Wednesday, November 22, 2006
Monday, November 20, 2006
Monday, November 13, 2006
Sunday, November 12, 2006
Wednesday, November 8, 2006
یک جایی حوالی میدان ولیعصر میان این همه آدم بزرگ و گرفتار،محمدکوچک کنار وزنه ی زوار دررفته اش چمباتمه زده و بی تفاوت به همه چیز و همه کس "آلیس در سرزمین عجایب" میخواند...
محمد هشت ، نُه سال بیشتر ندارد واگر دزد و معتاد و مواد فروش نشد،دلش میخواهد مهندس شود.مهندسی که شرکت بزرگ دارد.برادرش،علیرضا،میخواهد پلیس شود چون فکر میکند هیچ کس بهتر از پلیس آدم ها را نمیکُشد.چه خوب که علیرضا کوچک است و نمیداند اندوه بهتر از پلیس آدمهارا میکُشد.بهتر و کاری تر...
لبه ی دیوار کنار مردان کوچک نشسته ام.نشسته چقدر آدم ها بزرگتر به نظر میرسند.بزرگتر و بی تفاوت تر.چرا هیچ کس خودش را وزن نمیکند؟چرا هیچ کس توجه و محبتش را وزن نمیکند؟...
نم نم باران میآید.من فکر میکنم جنوب شهر چند مرد کوچک دارد که هم مدرسه میروند و هم کار میکنند و هم فکر میکنند نگهبان مرکز خرید فقط به خاطر اینکه آنها بچه هایی کوچکند راهشان نمیدهد....
اگر محمد کوچک مهندس نشودو هیچ چیز نشود و آرزوهایش را فراموش کند گناه چه کسی است؟شاید گناه پدرش است که به جای خوشبخت و پولدار شدن،سرایدار شده ست....