Wednesday, November 8, 2006

این همه آدم از کجا آمده اند؟این همه آدم که توی خیابان های شهر وول میخورند درهم...
یک جایی حوالی میدان ولیعصر میان این همه آدم بزرگ و گرفتار،محمدکوچک کنار وزنه ی زوار دررفته اش چمباتمه زده و بی تفاوت به همه چیز و همه کس "آلیس در سرزمین عجایب" میخواند...
محمد هشت ، نُه سال بیشتر ندارد واگر دزد و معتاد و مواد فروش نشد،دلش میخواهد مهندس شود.مهندسی که شرکت بزرگ دارد.برادرش،علیرضا،میخواهد پلیس شود چون فکر میکند هیچ کس بهتر از پلیس آدم ها را نمیکُشد.چه خوب که علیرضا کوچک است و نمیداند اندوه بهتر از پلیس آدمهارا میکُشد.بهتر و کاری تر...
لبه ی دیوار کنار مردان کوچک نشسته ام.نشسته چقدر آدم ها بزرگتر به نظر میرسند.بزرگتر و بی تفاوت تر.چرا هیچ کس خودش را وزن نمیکند؟چرا هیچ کس توجه و محبتش را وزن نمیکند؟...
نم نم باران میآید.من فکر میکنم جنوب شهر چند مرد کوچک دارد که هم مدرسه میروند و هم کار میکنند و هم فکر میکنند نگهبان مرکز خرید فقط به خاطر اینکه آنها بچه هایی کوچکند راهشان نمیدهد....
اگر محمد کوچک مهندس نشودو هیچ چیز نشود و آرزوهایش را فراموش کند گناه چه کسی است؟شاید گناه پدرش است که به جای خوشبخت و پولدار شدن،سرایدار شده ست....

5 comments:

Anonymous said...

ummm
in odel goftn az fasele tabaghatio mohamadha shaioad tasir makus dashte bashe ha
yeni kheili zehnemoon pore az in chiza: pesar kenare vazne va ...

Anonymous said...

حالا تو هي گير بده به مصطفي و محمد

Anonymous said...

منم مد کوچیک زیاد میشناسم .. ولی آدم بزرگ نه !! تو آدم بزرگ کجا دیدی ؟

NewshA. said...

sarneveshte bade ma az donbalehaye pedar madarast .
va che sarneveshte ghamgini vase na tahna mohamd ha Hame

Anonymous said...

لازمه دنیا همینه اگه اینا نباشن که بهشت می شه!حالا کو تا بهشت؟