Wednesday, December 9, 2009

دفاعیات متهم میم یازده

نه خیر آقای قاضی. این یک سلاح سرد نیست. میل بافتنی است.
من داشتم یک شال میبافتم. که کلافش رنگی رنگی بود و نرم. زمستان خوب و آرام پیش میرفت تا آن روز که برف سنگین میآمد و من سوار اتوبوس صدو شصت و پنج بودم و تعداد آدم های اتوبوس هی اضافه میشد و ما فشرده تر میشدیم هر لحظه.
نه خیر معلوم است که من در آن وضعیت بافتنی نمیکردم. فقط همراهم بود.
اتوبوس پر از آدم شده بود و جای نفس کشیدن هم نبود. همین مقتول، که از قضا یک پیرزن دوست داشتنی بود که تمام مدت لبخند میزد – همچنان هم میزند- کنار من ایستاده بود. یکهو اتوبوس ترمز کرد. دقیقا همان لحظه بود که کلاه گیس مقتول هم افتاد. من تعجب کردم که چرا همچنان لبخند میزند و کلاه گیسش را برنمیدارد. گفتم شاید زیادی نایس است. اما آقای قاضی خدا شاهد است که روحم هم خبر نداشت که مقتول را به قتل رسانده ام.
کی متوجه شدم؟ آن موقعی که احساس کردم حتی بعد از پیاده شدن هر جا که میروم مقتول همراه من میآید.
تمام داستان همین بود. مقتول که هیچ کس را توی این دنیا نداشت که بیاید تحویلش بگیرد هم هنوز به شال وصل است.
من بی گناهم آقای قاضی. من فقط یک شال رنگی رنگیِ نرم دارم که یک پیرزن کچل خوش اخلاق، مثل منگوله ازش آویزان است.

16 comments:

Ali said...

زیبا بود,تا آخر داستان میکشوند آدمو ولی خب خوب تموم نشد.
به منم سر بزن

OhHumans.blogspot.com

علی said...

خب میدونی وقتی رسیدم به تهش احساس کردم که یه چیزی بزرگتر میخوام,میدونی چی میگم؟ انتظار ادامه داشتانشو داشتم یکم.شاید زود تموم کردیش به خاطر همین این احساس دست داد بهم.
ممنون.
پی نوشت: می دونستی این عکسی رو که گذاشتی بالای بلاگت خیلی دوست دارم؟...یعنی الان میخواستم بگم این فیلمو خیلی دوست دارم

Anonymous said...

migam in tablighe ke mipare baz mishe too loget, kheili roo asabe.

enghaaad delam mikhad ye shale narm bebafam. heif ke mile baftanim laye yakhaye too freezer gir karde

aras

R A N A said...

قلمت فوق العاده بود
.
.
پاینده باشی

Anonymous said...

Akheeeeey, kheili khoob boood. doost midashtam. Boooos.
S

سیبگل said...

مثل همیشه قشنگ می نویسی. دلم خیلی برات تنگ شده... با خوندن نوشته هات احساس می کنم هنوز اصلا عوض نشدی و همون دوست قدیمی خودمی. یادش به خیر. یادته قرار بود زیر لحاف تشک ها وایستم نا نریزن؟ چه روزایی بودن ها

Aso said...

kheili ghavi bood in matn, Ameli! Ghalame ajib o jalebi dari!

Aso said...

oon ghate "roozmaregi" ham kheili khoob bood.

پروردگاری در همین حوالی said...

قشنگ بود
بازم بنویس

Goli said...

nice....hmmmmmmmm liked it..

atefeh said...

dastan az khodete? eyval kheili khosha omad.

ناخدا said...

قشنگه این نوشته های اخیرت

گلی said...

عشقم بازم بنویس

ندا said...

امیلی کجاست؟
اونقد نوشته هاش شخصی شدن که دیگه اینجا نمیتونه بگه شون؟
یا نرم نوشتنش نمیاد دیگه؟
یا هر روزش زیادی شلوغ شده؟
یا...؟
اگه ازش خبر داری به منم بگو خانم نویسنده ی وبلاگ
:)

علی said...

نیستی.....حضورت هم حس نمیشه...چرا؟

دیویدکاپرفیلد said...

خانم عزیز وضعیت مزاجیتان بهتر شد آیا؟