Tuesday, August 1, 2006

مدتهاست ننوشته ام.خیلی وقت میشود.حتی مدتهاست گریه نکرده ام.نه به خاطر اینست که خوشحالم.نه.بسیار غمگینم.غمگین تر از آن که بتوانم بنویسم یا گریه کنم.به طرز مضحکی فقط سعی میکنم دنباله ی روزمرگی را بگیرم و دنبالش بدوم و از هر چه مرا از درون می آزارد فرار کنم.اما نمیتوانم.تمام اندوه های روزانه که صبحها گوشه کنا ر زندگی چالشان میکنم شب ها از مخفی گاه خود بیرون میایند و با صدای بلند قهقهه میزنند.من وحشت زده از خواب میپرم و میفهمم که نتوانسته ام...

3 comments:

Anonymous said...

اینم اولین کامنت این وبلاگ:)
****************************
If you don't play to win , why keep score?
****************************
-Karo-

Anonymous said...

سلام
چرا نمی تونم وبلاگت رو بخونم؟
نوشته هات encode نمی شه!!!

Anonymous said...

نه تونستم بخونم
اینجا خونده شد!
چی بگم اما؟
من حتی از این می ترسم که توی بهشتی که بهم وعدش رو داده حوصله ام سر بره!!!آخه می گی چیکار کنم؟