Tuesday, April 14, 2009

آقای آبی عاشق شده است. عاشق خانوم شنی- که نمیدانم اسمش شنی است یا به خاطر اینکه مثل عروسک های شنی نرم است و وقتی روی کاناپه مینشیند شکل کاناپه را به خود میگیرد، شنی صدایش میکنند. آقای آبی خیلی دلش می خواهد که وقتی خانوم شنی باغبانی میکند نگاهش کند یا وقتی با زنبیل خریدش لنگان لنگان توی کوچه راه میرود همراهش برود. حتی همین قدر هم که توی کلیسا پشت سر خانوم شنی بنشیند دلش خوش میشود. اما مشکل اینجاست که آقای آبی بهارها بیشتر از همیشه خوابش می آید و نمی تواند از رختخواب جدا شود. حتی یکبارهم که به زور به موقع بیدار شد تا از روی نرده های حیاط به خانوم شنی صبح به خیر بگوید، آنقدر خمیازه کشید و خانوم شنی که تمام حواسش پی دهان گشاد آبی بود، هیچ کلمه ای را متوجه نشد...آقای آبی غمگین است و نمیداند آیا خانوم شنی تا فصل بعدی صبر میکند یا حتی زنده میماند که آقای آبی بیدار شود و عشقش را ابراز کند یا نه.

8 comments:

Leila said...

In bara poste ghablie ke nemishe comment gozasht:
"Divane".

سوسن جعفری said...

چه خوب که می‌شود نوشت ... آقای آبی‌ی خواب آلوده. کاش تمام آقاها خواب‌الوده بودند تا خانم شنی‌ها با خیال راحت روزمرگی کنند.

Anonymous said...

ishaalaa ke jenaabe aabi saritar az khaab bidaar she vo, khaanoome sheniam zende vo montazer moonde baashe, taa aaghaaye aabi eshghesho ebraaz kone vo ye saro saaamooni begiran. az maa ke gozasht. ishaalaa in azizaan shaad baashan ;)

زن روزهای ابری said...

به این آقای آبی بفرمایید آدم عاشق این همه نمی خوابد . والاه !

sara said...

بعد خوبه آدم مثل عروسک شنی نرم باشه ها

* said...

*: )

AyDin P.S said...

سلام
يادته از انشا نوشتن من تعريف ميكردي حالا همشون برام خاطره شدن خاطره روزگار گذشته ي خوووب.نوشته هاي ادبي خودت هم خيلي عاليه ساده و خيال انگيز آدم كيف ميكنه
پس هميشه خوش باش و هميشه بنويس

faeze said...

way otaghe manam jam nemishe ama onghadr chiz miz tosh hast ke az ye otagh bishtare , khoob bash , negaran nabash .