فالش می خوانند مدام این روزها
من اما، طناب میبندم به دو ستون زندگی
تاب میخورم
تاب میخورم
تاب میخورم و
انگشتم را به بدن سرد ماه میکشم .
راستی! مرا چه باک از رفتن اتتاب میخورم
تاب میخورم و
انگشتم را به بدن سرد ماه میکشم .
نبودنت
نیامدنت
-هرگز
وقتی که در خوابهایم
تاج گل میسازی برایم از گل های زرد کنارجاده
و من زبیا ترین عروس دنیا میشوم
-هرشب